سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فاصله های نا تمام
نگارش در تاریخ چهارشنبه 91/6/8 توسط فاصله

 


                                                                                             

 

سرم را پایین انداختم و کمی شانه هایم خم شد ، نمیدانم چکه های عرقم بود یا قطره های اشکم که روی دست های گره خورده من و تو افتاد.....هر چه بود بدنم سست شد و قلبم انگار می دوید و گوش هایم سنگین شد وقتی که چشم هایم کم آورد در مقابل چشم های تو.....

 

بدنم می لرزید و توان ایستادن که هیچ ! توان نشستنم نبود.....روی شانه های تو افتادم و انگار تکیه به رویا هایم دادم......لب هایم از نجوا وا مانده بود و باز هم نفهمیدم این چکه های عرقم بود یا قطره های اشکم وقتی که دست هایم پیش دست های تو کم آورد........

 

می خواستم با اشاره بگویم صدای قلبم.......می خواستم با ناله بگویم آی قلبم.....می خواستم صدایت بزنم که چه صبورانه جان مرا صبر کرده ای...میخواستم به توان شانه هایت حسادت کنم.........

 

کمی به خود آمدم شانه هایت می لرزید...هق هقی سکوت عاشقی را شکست....تازه فهمیدم آن چکه ها قطره های اشک من بود وقتی که اشک هایم پیش اشک های تو کم آورد.........

 

حالا من سنگ صبور تو بودم و حالا تو دریایی از اشک....حالا من ایستاده بودم و تو نه حتی توان نشستن.....حالا من مقابلت بودم و تو مثل گل های نسترن خواب.....حالا تو خواب و من رویا....حالا من و تو غرق در دریا.....

 

حالا من تقدیم لحظه های شرینی بودم به تو...حالا تو تقدیم یک جان تازه بودی به من...حالا من درست دست تمنایی بودم به تو....حالا تو درست نقش خدایی بودی به من.........حالا من ...تمام من نیاز بود و نیاز....حالا تو...تمام تو ناز بود و ناز....

 

حالا فقط تو بودی و تو بودی و تو...........حالا فقط ناز بود و ناز بود و ناز.................

 

منبع:http://biyar.parsiblog.com


نگارش در تاریخ پنج شنبه 91/5/26 توسط فاصله

 را از ستون باریکی

در آخرین صفحه ی روزنامه جدا کردم

با سمت قرمز آهنربا

چسپاندم به سفیدی یخچال

تا هر صبح

بعد از خوردن قهوه ای تلخ

شیرینی نگاهت را به جان بخرم

 

نمیدانم چقدر شبیهی

به این عکس روتوش شده

بعد از چند بار

چند سال

نبودنت

سخت است

تلخ است

قهوه

 

اگر پیدایت کنم

باز هم به آن کافه ی قدیمی می رویم

مهمان من

اصلن شاید تمام میزها را کرایه کردیم

و من کسی را آوردم

تا عکس تازه ای بیاندازد

از تو

وقتی که عمیق می شوی به خیابان

و می گویی

این آدم ها با این عجله کجا می روند؟


نگارش در تاریخ سه شنبه 91/5/24 توسط فاصله

سقوط حتمی بود

اگر شالم را نمی گرفتی و خفه نمی شدم!

نجات، فاجعه بود

تنها شکل سکوت مرا عوض کرد

حالا به جای آن که تکه های له شده شان را

در کیسه های زباله بریزم

کلمات مرده را در تابوت های مجلل به دوش می کشم

و تو که نمی دانی

                      انارها برای چه می ترکند

و پسته ها چرا به خنده می افتند

خیال می کنی به زنی فرصت شاعر شدن داده ای...

 

زهرا حیدری-"من کبوتر تو نیستم"


نگارش در تاریخ سه شنبه 91/5/24 توسط فاصله

سلام....


اسلایدر

خرید شارژ

خرید فیلم

خرید سریال